اطلاع رسانی در مورد امکان سانسور شدن مطالب در بالاترین

خوانندگان و کاربران گرامی، از آنجائی که اخیرا برخی از لینکهای تحلیلی و ارسالی به سایت بالاترین و به خصوص لینک هایی که در نقد سلطنت طلبی و خاندان پهلوی هستند، فیلتر و سانسور می گردند اگر شما از وجود فیلتر در سایت بالاترین اطلاع ندارید و تمایل به دیدن همه لینکها دارید به محض ورود به هر صفحه جدید، دکمه فیلتر در بالای صفحه را با یک کلیک خاموش کنید.

۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه

خاطرات رضا پهلوی از سفر به آلمان برای سخنرانی در کمیسیون حقوق بشر پارلمان آلمان


راستش رِ بخواهید دل اعلیحضرت برای رضا کباب شد. با کلی اهن و تلپ رفته بود تا در جلسه ای در پارلمان آلمان سخنرانی بکند لکن معلوم شد اصلن جلسه ای در کار نبوده و همه چیز از اساس سرکاری بوده است.  ما انتظار داشتیم که بعد از این اتفاق، رضا همه مشاورانش رِ توبیخ بکند و به سبک رضاخان، آنها رِ برای تنبیه پیش ثابتی بفرستد، ولی  این اتفاق نیفتاد. فلذا چون احتمال میدهیم که این اتفاق باز هم تکرار بشود، تصمیم گرفتیم که علاج واقعه رِ قبل از وقوع انجام بدهیم و بخشی از اسناد همایونی مشتمل بر چند برگ از خاطرات رضا در ایام این سفر رِ منتشر بکنیم تا مشاوران رضا از این به بعد بیشتر دقت بکنند و بدانند که اعلیحضرت از دور مراقب اوضاع هست و همه چیز رِ زیر نظر دارد.


 31 دسامبر2011:  تا چند ساعت دیگر، سال جدید آغاز میشود.  سال گذشته راضی نبودیم. از دست مشاورانمان دلمان خون است. یک سال است که  قراره  جلسه ای را  با یکی از نمایندگان یکی از کشورهای درست و حسابی برای ما تنظیم بکنند، لکن هنوز خبری نشده است. زمستان یکنواخت و غمگینی شده است.

17 ژانویه 2012: تعطیلات سال نو تمام شده ولی ما کار خاصی برای انجام دادن نداریم. خواستیم بیانیه بنویسیم  رفتیم تقویم ایران را چک کردیم هیچ مناسبت خاصی نبود و تا مناسبت بعدی ده روز وقت هست. امروز کلن  حوصله مان سر رفته است.

 24 فوریه 2012: امروز صبح ناگهان تلفن زنگ زد و خبر بسیار خوشحال کننده ای دریافت کردیم. یک هیات ده نفره از هواداران با ما تماس گرفته بود  که قبلن هیچ کس اسمی از آنها نشنیده بود. میگفتن  یک جلسه مهم برای ملاقات  ما با کمیسیون حقوق بشر پارلمان  آلمان جور کرده اند. زندگی برایمان زیبا شد و با کمال میل (با کله) پذیرفتیم. خاک بر سر مشاورانمان بکنند که به اندازه هواداران گمنام ما هم بلد نیستند کار بکنند.

6 مارچ 2012: از دو هفته پیش و بعد از تلفن آن هواداران گمنام، مقداری فکرمان مشغول شده است. اینقدر ذوق زده شده بودیم که نپرسیدیم شما که قرار به این مهمی را تنظیم کرده اید، کی هستید؟ چجوری توانسته اید این قرار مهم را برای ما تنظیم بکنید؟  و کلی سوال دیگر. لکن  تصمیم گرفتیم به دل خودمان بد  راه ندهیم. به قول معروف کاچی بهتر از هیچی!

14 می 2012:  به همین زودی  چهار ماه  گذشت. ده روز دیگر تا آن جلسه مهم  بیشتر باقی نمانده است. هیچ کارمان را نکرده ایم. قرار است با مامان فرح برویم چند دست لباس نو بخریم. متن سخنرانی را بعدن تنطیم میکنیم. وقت زیاد است.

23 می 2012: با بر و بچ خداحافظی کردیم و سوار هواپیما شدیم. قرار است متن سخنرانی را در هواپیما بنویسیم و تمرین بکنیم. چیز زیادی برای گفتن نداریم همان حرف های قدیم را تکرار می کنیم.  نشست عراق و مذاکرات ایران و کشورهای غربی در عراق اعصابمان را به هم ریخته است. اگر به توافق برسند  خیلی بد میشود و  ما باید برویم سماق بمکیم.

24 می 2012:  از فرودگاه سوار تاکسی شدیم و به تاکسی گفتیم مستقیم برود به پارلمان آلمان. راننده تاکسی فهمید که ما آدم مهمی هستیم. ولی تعجب کرد که چرا خودروی تشریفات را به دنبال ما نفرستاده اند.  تاکسی خیلی تند رفت و ما خیلی زود (ساعت شش و نیم صبح) رسیدیم به مقابل درب پارلمان آلمان. مجبور بودیم تا ساعت نه صبح صبر بکنیم. تاکسی را مرخص کردیم که برود و خودمان رفتیم در چمن های مقابل پارلمان آلمان مقداری استراحت کردیم. ساعت نه صبح که شد رفتیم  درب پارلمان را تق تق زدیم. گفتند: کیه. گقتیم: رضا پهلویه.  گفتند: ها؟ گفتیم: رضا پهلوی فرزند اعلیحضرت! مقداری شناختند.  گفتند: فرمایش. گفتیم:  کمیسیون حقوق بشر پارلمان آلمان ما را دعوت کرده برای سخنرانی.  تعجب کردند. فی الواقع  انگار با نگهبانی دم درب هماهنگی نشده بود. تا ساعت 11 صبح ما را دم درب نگه داشتند و آخرش معلوم شد که اصلن قراری تنظیم نشده. از اینکه طرفداران همایونی ما رو اسکل کرده بودند عصبانی بودیم. کلی تبلیغات کرده بودیم. حالا جواب مامان فرح رو چی باید بدیم.

25 می 2012: همه چیز از دست رفته بود. خیلی عصبانی بودیم. تقصیر خودمان بود  که از همان اول به یک هیات بی نام و نشان اعتماد کردیم. نپرسیدیم شما کی هستید؟ چکاره اید ؟ چجوری این قرار با پارلمان آلمان را برای ما جور کردید؟ اصلن روی برگشتن پیش مامان فرح را  نداشتیم. ناگهان فکری به دهنمان رسید. گفتیم می رویم جلوی دیوار برلین یک عکس میاندازیم و به مبارز نستوه میگوییم که روی این عکس کار بکند و بنویسد: عکس مفهومی از شاهزاده در مقابل دیوار برلین. یکی از رفقا هم یک رفیق ایرانی در پارلمان آلمان داشت میگوییم به ما پنج دقیقه وقت بدهد تا عرایضمان را به عرضش برسانیم. ضمنن باید چند تا مصاحبه هم می کردیم. خواستیم برای بار هزارم به نیک اهنگ بگوییم که از ما یک مصاحبه بگیرد، لکن دیدیم خیلی ضایع است بیخیالش شدیم. فلذا برای بار شونصدم  به دویچه وله و برای بار پونصدم به رادیو فردا گفتیم که یک مصاحبه از ما بگیرند. مصاحبه ها خیلی خوب پیش رفت و هر  چیزی را که گفته بودیم از ما پرسیدند.  برای اینکه بگوییم ما آدم مهمی هستیم، گفتیم که غرب چون میخواسته در موضوع هسته ای به ایران امتیاز بدهد، سخنرانی ما در کمیسیون حقوق بشر پارلمان آلمان را لغو کرده است.  به قول معروف کنتور که نمیاندازد!

وقتی اعلیحضرت این خاطرات رضا رِ خواندند، فهمیدند که تقصیر مشاوران بیچاره نبوده، بلکه تقصیر آن هیات ده نفره مجهول النامی بوده که میخواستند رضا پهلوی را سخنگوی خودشان معرفی بکنند و این افتضاح رِ به بارآورده اند.  این بار با کمک مبارز نستوه، دویچه وله و رادیو فردا قضیه جمع شد، دفعه بعد چی؟

۲ نظر:

قسمت پیام های وبلاگ همایونی مان رِ باز گذاشتیم تا هواداران ما پیام ها و فحش های محبت آمیزشان رِ برای ما ارسال کنند و تخلیه انرژی بشوند.