در چند وقت اخیر همه داستان غم انگیز خشونت های حکومت در مقابل شهروندان رِ میگویند. با جستجو در سایتهای اینترنتی، چند تا عکس رِ دیدیم که مردم خونین و مالان بر زمین افتاده اند فلذا با خودمان گفتیم اینها داستان نیست واقعیت هست. نفهمیدیم چطور شد که ناخودآگاه یاد خاطرات نوجوانی افتادیم. آن موقعها به سینزده ساله ها مجوز رانندگی رِ نمیدادنند لکن ما سوار بر یک درشکه یک اسبه تصمیم خودمان رِ گرفتیم به مسافرت برویم. با خودمان گفتیم چه مسیری بهتر از همایون شهر تا بندرپهلوی؟ فی الواقع با یک تیر چهار نشان رِ میزنیم. هم سیر و سیاحت میکنیم هم گردش و مسافرت.
سوار بر درشکه از تپه های خمینی شهر تا همایون شهر به تاخت رفتیم. در مسیر اردک، غورباقه، غاز، شیر، پلنگ و گاو و گوسفند ها رِ دیدیم. آن روزها فکر کردن مد نبود لکن ما فکر هم میکردیم و به مسایل مهم اکوتوریسم علاقه داشتیم. در خاطر همایونیمان هست که خیلی به ما خوش گذشت و اینقدر به وجد آمدیم که از شدت شعف مثل لک لک میپریدیم.
کجا بودیم؟ یادمان آمد، درباره همایون شهر و بندر پهلوی میگفتیم. وقتی میبینیم یک حکومت به ذخایر بیولوژیکی علاقه ای ندارد و با بی درایتی اسم همایونی ما رِ از روی این شهرها برداشته اند و اسم های اجق وجق خمینی شهر و بندر انزلی رِ به جایش بکار میبرند قلب همایونی مان به درد میآید و به مردم غیور و دلسوز ایران این حق رِ میدیم تا به حکومت اعتراض بکنند.
اون درشکه سواری خیلی حال داد و تا همیشه در خاطر همایونیمان میماند. مطمینم وقتی با یارانم به ایران برگردیم سوار بر اسب همایونی، با سرعتی بیشتر از قبل این مسیر رِ طی میکنیم.
پس تو کی میآیی؟
خواندن نام تو
تکرار همه خاطرههاست
روزهارا گرد نتوان آورد
لحظهها را هیچ نتوان اندوخت
پفیوز جمع کن کاسه کوزتو
پاسخحذف