داستان ما و دسته گل های رضای ما تمامی ندارد. دیروز با خبر شدیم که رضای ما ادعا کرده که خود رِ شبیه گاندی میداند. از همان موقع که این خبر رِ شنیدیم اعصاب همایونی مان به هم ریخته و از فرط عصبانیت سبیل همایونی رِ در حال جویدن هستیم.
اولن ما در تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی خود شاهان و شاهزادگان بسیاری رِ داریم که رضا میتواند خود رِ شبیه آنها بداند. لکن چرا رضای ما از میان پیغمبران جرجیس رِ انتخاب کرده است؟ بعد هم با این انتخاب رضا شان همایونی خاندان ما آسیب میبیند؟ مردم نمی گویند چرا رضا این گدای نیمه برهنه رِ الگوی خود قرار داده است؟ اصلن چرا راه دور برویم. رضا می تواند خود ما رِ الگو قرار دهد. ما هم در جوانی وقتی از کشور اخراج شدیم با مبارزات بدون خشونت و با کمک انگلیس و آمریکا به کشور بازگشتیم.
دومن ما هر چه نگاه کردیم به جز شباهت در دماغ، شباهت دیگری رِ بین رضا و گاندی ندیدیم. فلذا یاد داستان بقال و طوطی کچلش افتادیم که خود رِ شبیه مردی کل دانست و خنده مردم رِ باعث شد. مرحوم مولوی درباره این مقایسه می گوید:
از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
هر دو گون زنبور خوردند از محل لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
صد هزاران این چنین اشباه بین فرقشان هفتاد ساله راه بین
این زمین پاک و آن شورهست و بد این فرشتهی پاک و آن دیوست و دد
هر دو صورت گر به هم ماند رواست آب تلخ و آب شیرین را صفاست