پرسید پدرعزیزم، شازده کیست و احوال او چگونه باشد؟
گفتمش فرزند دلبندم، تا آنجاییکه من میدانم ببم، شازده در لغت و فرهنگ عوام به معنای ..ن گشاد و راحت طلب و هرآنکه شایدهیچگاه نتواند واگر روزی بتواند با رنج و شکوه بسیار خود و پیزی برهم کشد یا همان آقازاده امروزمان و نیزدر زبان پهلوی دری یا پهلوی دربدری کسی را گویند که به عمر خویش هرگز کاری نکردی و از برکات و ثمرات آنچه پدربزرگ به زوروعنف گرفت و پدر بسیار بسیار بر آن نهاد و به خارجه فرستاد روزگار بسرکردی و هیچ باری ازدوش کسی به درون و برون مرز برنداشتی وآه دل ومال بسیار ازملتی بدنبال داشتی .چون غم نان شب و فکر سرپناه و قسط آب وگاز ناداشتی ویارانه آریامهری بسی پیش ازاین در بانک واریز داشتی، خوشی به ناگاه بر زیر دل برخی از آنان زدی و یکی تن به گردش روان دادی و دیگری با آن کمالات و معلومات که راوی به اندوه و افسوس میگفتی تنها خاکستر به وطن پس دادی وبه دیار دیگر شدی.برخی دیگر چو پنجاه به زیر آوردی و بوی کباب آشپزخانه کاخ نیاوران بوئیدی هوش از سربرفتی و به دموکراسی روی آوردی و در برتری آن سخنها گفتی وبه درویش نمایی و مردمی بودی در حال از شازدگی به آقائی رضایت دادی و نام خویش به آقا رضا تبدیل نمودی و به بنگاه خبر با چشم تر افکنده سر گل قالی به زیر لب برشمردی و یاداوردی که آری پرویزثابتی آن ابلیس به من نیز چندین بار پنهانی تجاوز بنمودی و نیزآری ساواک مرا نیز به ساکی و واکی بزیر کشیدندی . پیش از این شرمم بدی وای از بروز، آخ ازبیان، حال که او از تختی بگفتی من نیز دیگر توان پنهانکاری از دست بدادمی و فاشت گویمی بهنگام سفرهای ملوکانه و آریامهری به خارجه به تشویق آن لاکرداروزیر نامرد کشاورزی (که خجستگی و پیوستگی دمری او از ایزدم آرزوست) به دوشان تپه بسوی کهریزک دردو موتوره پروازم دادندی وچندین بارموتورم پائین آوردندی.از همگان خواستی ببینندی گام برداشتن آهسته ودرد انگیز آن کودک درآن فرخنده روز تاج بخشی و آنگاه به داوری نشینندی .من نیزآگاه و همدرد بودمی از آنچه رفت و میرود برمام وطن، براین مام به زیر پرده اندوه و نادانی کشیده ولی وقت خون گریدن نیستی، منهم همچون شما ایرانیم گرچه فعلا اینجا با چند عرب همسایه ام آنها هم مثل مای اخی هاردوارد رفته و فرهیخته اند، چند تنی نایب عهد ومنتظربرسفره اند، برخیز هموطن شوری و شلواری دگر برپا کن، دست راستی چپگرا ملی مذهبی اصلاح طلب کارگران، بادبزن برگیرید ، این کبابها مال ماست، خزعلی از دست رفت بادی بزن. من نیز از مجازی با شما همراه و هم همسنگرم، ولی بهوش باشندی به شلوغی نون بیارو کباب ببر آن تابلوهای گران قدر که مادر خریده بودندی وهنوز چشمش بدنبالش بیاستندی گزندی نبیندی .
گفت ای بابای من، رایحه دل انگیزبوی کباب نیک دانم و درحال گرسنه ام بنمودی و شکم به مالش رفتی و آب دهان به تراوش راه گلو بگرفتی (مردم چشمش تو میگوئی سیخان کباب کوبیده و فلفل و گوجه ضربدروار) ولی دموکراسی کدام است وآیا آنهم به افشان سماق و زرده خام و کره زیرچلو بلمبانند؟
گفتم ای بابا به قربان چشمهای بادامییت، الهی نبینم آن روزی که کارد دراشکمت بیارامد آری به جهان سوم دموکراسی با سماق مکند.
گفت پس دموکراسی از مکیدنیها بودندی؟
گفتم نی ولی به دموکراسی آزادی که بمکی یا نمکی حتی اردهی از نمکی
پرسید گوجه و پیاز چطور؟
چشمی به دور کاسه بگرداندم و ترکه خیس چوب آلبالو به زیر تشکچه جا به جا همی کردم و گفتم پسرک بارها گفتمت تنها به یک مکتب مرو و هر روزی به مکتبی نو شو تا درسی تازه فراگیری و چیزهای گونا گون توشه بیاندوزی ای کره بابا تا مگر بر فخر خاندانت بیفزایی و نام و راه دیگران باقی همی داری!
گیج و گول بر بابا همی نگریست ودست در جیب جامه تدبیرو گمانی دل به دل برفرتوتی بابا به تخمانش همی ورزید و وزن هرکدامین را جداگانه به انگشتی همی سنجید. سکوتی مخملین همچوشبهای سرد پر برف زمستانی سایه برگسترد وشکوه فر یزدانی کاسه و کوزه جمع کردی و ناله تلخی زدی و دیگربارسفرباربستی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
قسمت پیام های وبلاگ همایونی مان رِ باز گذاشتیم تا هواداران ما پیام ها و فحش های محبت آمیزشان رِ برای ما ارسال کنند و تخلیه انرژی بشوند.